درود
در دیده ما نشستـــــه باران برگرد
یخ بستـــــــــه لبان روزگاران برگرد
اسب تو یراق بسته و آماده است
امید وصال سربــــــــــداران برگرد
امروزه مباهات به بیایمانـــــی است
در جلد بشر شراره شیطانـــی است
نه چشم به راه مانده نه گوش به در
مولا چه نشستهای که نافرمانیست
فریاد گرفته طاقــــت حنجــــره را
پر کرده سکوت عالـــــم منظره را
غمباد گرفتــــــه واژه مولا مددی
شب پرده کشیده دیده پنجره را
شاد باشیم و به شادی دیگران بیندیشیم.
بدرود